ساحل زیبای کرتان

ساحل زیبای کرتان

یوسف خالدی نیا

نمی خوام تو فقط داداشی من باشی....

حـرف هـا هـم مثـل آدمـها هستنـد ،

 گـاهـي کـه بـايـد بيـاينـد نمي آينـد ،

 يا آنـقـدر ديـر مي آينـد ،

کـه کـار از کـار گذشتـه

.......................................................................................................

وقتی سرکلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود

که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد.

به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم

که عشقش متعلق به من باشه اما اون توجهی به این مسئله نمیکرد.

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست من جزومو

بهش دادم بهم گفت : ”متشکرم “ و از من خداحافظی کرد.

 

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم

من عاشقشم . اما من خیلی خجالتی هستم .. علتش رو نمیدونم!!

 

روز تولد یکی از بچه های دانشگاهمون بود اون تمام کلاس رو

دعوت کرده بود منو اونم بودیم ، تو تمام اون شب من یه لحظه از

فکر اون بیرون نیومدم و تمام حواسم به چشمای قشنگ اون بود.

دوست داشتم اونو بغل کنم و گرمی وجودش رو تو آغوشم حس کنم...

 

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم

من عاشقشم . اما من خیلی خجالتی هستم .. علتش رو نمیدونم!!

 

یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال قبل از اینکه بتونم حرف دلم

رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید .

میخواستم که عشقش متعلق به من باشه.

اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ،

قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد

 با گریه منو در آغوش گرفت و سرشرو رو شونه من گذاشت و

 آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم

و از من خداحافظی کرد….

 

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم

من عاشقشم . اما من خیلی خجالتی هستم .. علتش رو نمیدونم!!

 

نشستم روی صندلی ، صندلیه ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج

میکنه ، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد.

با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه.

اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه از

کلیسا بره رو به من کرد و گفت متشکرم داداشی از اینکه اومدی..

 

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم

من عاشقشم . اما من خیلی خجالتی هستم .. علتش رو نمیدونم!!

 

سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو

داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش

دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، موضوع خاطرش

رو این جور شروع کرده بود "روزی که من عاشق شدم" .

 

 تمام توجهام به اون بود آرزو میکردم که عشقش برای من باشه.

اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم.

من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه

نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه.

من عاشقش هستم. اما من خجالتی ام ....

همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره...

ای کاش این کار رو کرده بودم ... با خودم فکر می کردم و گریه....!!!

.........................................

نتیجه گیری:

اگر همدیگه رو دوست دارید لازم نیست خجالت بکشید

به همدیگه بگید ، همیشه برای ابراز احساسات وقت نیست.

منتظر طرف مقابل نباشید شاید اون از شما خیلی خجالتی تر و عاشق تر باشه


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: یوسف خالدی نیا ׀ تاریخ: پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , karatan.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com